سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امّا حقّ شما برمن . . . این است که به شما بیاموزم تا نادانی نکنید و ادب آموزم تا بدانید . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :37
کل بازدید :60281
تعداد کل یاداشته ها : 55
103/1/10
1:33 ص

از من و شما گر چه گرفتند نشان را

در دست گرفتند ولی جام جهان را

 

هرگز نشود مرهم زخمی که زند تیر

در آتش سوزان چو بسوزندکمان را

 

تلخ است اگر خاطره دیری است گذشته است

با غصه نبسته است کسی راه زمان را

 

این رنج همان ظلم نسنجیده ی دنیاست

روزی که کشیدی به ستم خط و نشان را

 

کو برگ و برت ای دل غافل چه فتادست

در جنگل انبوه تو دیدند خزان را

 

هرگاه که آهی ز دل خون تو برخاست

بر آینه ها کوفته ای سنگ زمان را

 

دل هیزم این حادثه را کرده فراهم

آتش به فنا داده اگر هستی امان را

 

یک عمر دراز از شب ویرانه گذشتیم

تا از دل دیوانه گرفتیم امان را


  
  

 

قلبی که در آن حس تردید تو جاری است

املاک بنگاهی برای واگذاری است


بعضی فقط در زندگی شان سود بردند

من کارهای زندگیم افتخاری است


یک پادگان سخت گیر فصل سردم

سرباز صفر دلخوشی هایم فراری است


قلبم به درد آمد و درد آمد به قلبم

فرقی ندارد هر دو نوعی بی قراری است


آمد به دیدارم و حالم را نپرسید

دیدارهای اینچنینی سر شماری است


من هرچه دارم زیر خاک تیره دارم

دارائیم مانند درویشان نداری است 


وقتی ببارد ابر احساس تو ای عشق

گلهای باغ زندگی امیدواری است 

 


94/3/17::: 11:26 ص
نظر()
  
  

هر زمان روی زمین آل سعودی دارد

هر صعودی به یقین باز فرودی دارد


رو سفید است در آیینه ی تاریخ یزید

تا جهان سلسله ی آل یهودی دارد


مغول خشم شما آتش نمرودی بود

آه غمدیده ندانست چه دودی دارد


یک سراپرده ی ننگین شما خواهد بود

هر کجا چشمه ی خون است و رودی دارد


آسمانی که شما بر سرتان خواهد ریخت

زیر چشمان افق جای کبودی دارد


94/3/3::: 8:7 ص
نظر()
  
  

اگر مردم بدانند که دوران کودکی اشان در آینده به یادشان نمی ماند ، همگی روزانه خاطراتشان را می نوشتند و من هم جزو همین کسانی بودم که نمی دانستم . چرا که چیز قابل توجهی از دوران کودکی به یاد ندارم مگر خاطراتی مبهم که به شکل سایه در ذهنم باقی مانده است

 من در روستای باب الحکم متولد شده ام . روستایی که به اعیان نشینی شهرت داشته است . این آبادی در 6کیلو متری بردسکن قرار دارد . و از آنجا ئی که در حاشیه ی کویر قرار دارد دارای آب وهوایی گرم و خشک است . مردمش از قدیم به کشاورزی ، باغداری و تجارت مشغول بوده اند .

سال 1350 در دبستان روستا ثبت نام کردم . هنوز ساختمان دبستان یادبود کامل نشده بود برای همین کلاس ها در منزلی قدیمی تشکیل می شد . درست روبروی همین منزل مسجد روستا قرار داشت . بعضی از روزها بچه ها را کنار جوی آب می بردند تا وضوبگیرند و سپس به مسجد می رفتند و نماز می خواندند . در دوران پهلوی آن گونه که می گویند بی دینی رواج نداشت بلکه به خاطر تکیه ی دولت بر جدایی دین از سیاست حتی اعتقادات مردم محکم تر بود . مسجد بسیار قدیمی بود وتاریک  چیزی شبیه پستوهای متصل به هم و کف آن را با حصیربرگ خرما فرش کرده بودند حتی پلاسی هم نداشت . و وقتی آدم برای نماز به داخلش می رفت در شرایطی بسیار روحانی قرار می گرفت . هیچ چیز حتی نور نبود که حواس آدم را پرت کند . هیچ تجملی در اطراف نبود و عکس و پوستری بر دیوار نصب نشده بود . من که هرگاه آن زمان به مسجد می رفتم پشتم می لرزید ، موهای بدنم سیخ می شد و در شرایط خوبی قرار می گرفتم . اما مسجد های حالا نمی دانم چرا برایم آن مرتبه را ندارد و به این موضوع هم کار ندارم چون نمی خواهم وارد بحث های دیگر شوم . اما آنچه می توانم بگویم نداشتن تجمل ، فضای قدیمی و تاریک و شرایط مذهبی آن زمان دلیل  تقدس مسجد آن زمان بود .


94/2/15::: 8:0 ص
نظر()
  
  

چیزی به آغاز پریشانی ندارم

موقوف عشقم منتها بانی ندارم


در بند تنهایی گرفتار گناهم

دیوانه ام جوش پشیمانی ندارم


وقتی نمی روید گلی در این چمن زار

میلی به پرواز و غزل خوانی ندارم


دیوارهای قلعه ی حرمت فتادند

رازی درون قلعه زندانی ندارم


در جبهه افسوس سربازی بزرگم

جز داغ رسوایی به پیشانی ندارم


  
  

 

من ضربه  را  از خنجر  فامیل  خوردم 

آهنگری  بودم  که  با  شمشیر مردم


چون  با درختان هم  نفس بودم زمانی

دردا  که جنگل را  به نجاری سپردم


رفتار   ناجور   شما   دیوانه ام  کرد

صد سنگ خوردم از شما نانی نخوردم


هرکس بمیرد می شود محبوب مردم

من نعش خود را روی دست خویش بردم


این سال های تلخ و سنگین را من انگار

با قطع انگشتان دستم را می شمردم

 


93/12/23::: 1:38 ع
نظر()
  
  

اعتمادی نیست بگشایی در هر خانه را

دام تزویر است در روی زمین هر دانه را


این که دریا می شود آرام بر دریا مزن

کس نمی داند خیالات سر دیوانه را


آن که از بار امانت می گریزد عاقل است

زیر هر کوهی نباید داد زخم شانه را


گر به نام دین بریدی گوش مردم را بدان

باز کردی در حقیقت معبر میخانه را


آشنایم از جهان در انزوای عشق رفت

هر که می ماند تحمل می کند ویرانه را


  
  

 

 

در کوچه های شهر بجز اضطراب  نیست 

دیگر کسی به فکر سلام  و جواب  نیست


توفان  گذشته است و شکستند شیشه ها

هرگز برای بستن درها شتاب نیست


صدها هزارخانه ی مردم خراب هست

یک مسجد از هزار ولیکن خراب نیست


گفتی همیشه دست دعا کارگر شدست؟

نفرین که می کنید چرا مستجاب نیست


تشخیص حق و باطل یک جمع مشکل است

این خمره واضح است برای شراب نیست


گیجی مردمان زمین از چه بوده است؟

لازم به ذکر نیست که از قرص خواب نیست

 


93/12/12::: 12:51 ع
نظر()
  
  

یک جنگ جهانی غزل روی لبانت

از آتش این جنگ شدم من نگرانت


شد زلزله در ماه و اوضاع بهم ریخت

وقتی که نظر کرد به ابروی کمانت


سرگیجه گرفتم نکندزلف تو وا شد

ای وای نسیم است که افتاده به جانت


کندوی عسل نیست در این ناحیه هرگز

زنبور عسل بودکه پر زد ز دهانت


یک دشت شقایق همه از باد بهم خورد

خمیازه کشیدی همه دیدند زبانت



93/12/10::: 8:54 ص
نظر()
  
  

 

به من بگو که چه روزی قرارمان باشد

فقط نگو که حواست به کارمان باشد


ندیده ای که بهار است فصل اول سال؟

ز من بخواه ، هم اکنون بهارمان باشد


بیا که بوسه بگیریم و مال هم باشیم

برای دیدن هم انتظارمان باشد


برای آنچه نداریم زندگی نکنیم

به آنچه هست فقط افتخارمان باشد


بیا بگو بنویسم که روز مردنمان

دعای مادرمان رهسپارمان باشد



93/12/5::: 12:39 ع
نظر()
  
  
   1   2      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستان عزیز و فرهیخته سلام:با کانال اشعار اینجانب در تلگرام و صفحه اینستاگرام من همراهی فرمایید.t.me/hamidrnaderiتلگرام و_hamidreza_naderi_اینستاگرام حمیدرضا نادری