راز علف ها دست بی مقدار خاک است
یاقوت های سرخ ترشیزی به تاک است
لبخندتان لبخند ما را روشنی داد
آری دل آئینه از تزویر پاک است
ابری که می بارد چرا در سبزه زار است
وقتی کویر آشنایی چاک چاک است
اشک من از روی ندامت بود ؟ هرگز!
هر شوره زاری بر نم باران هلاک است
عاشق شدن یعنی به خاکستر رسیدن
چیزی که برگردد ز عشقستان پلاک است
همراه شب رفتیم و با شب گریه کردیم
ما را ز تنهایی کوهستان چه باک است