خسته ام از بس کشیدم نقشه ی آینده را
من نمی خواهم تو را لطفا رها کن بنده را
حل این دلواپسی در بین ما مقدور نیست
دست دیوان عدالت می دهم پرونده را
گر بپیچی بی جهت این بار بر اعمال من
عاقبت در دنده ی لج می گذارم دنده را
پاره کردی رشته ی صبر مرا هی می کشی
تا بچسبانی به هم این عشق از هم کنده را
اشک تمساحی از آن بر دیدگانم ریختم
تا بفهمم از نگاهت هر دروغ خنده را
راه باز است و مسافت دور در اقلیم عشق
می فریبد عاقبت سرعت شبی راننده را