رنگین کمان از پشت بی رنگی علامت داد
حس غریبی می رسد بر شانه های باد
گنجشک ها در کوچه ها پرواز می کردند
من می زنم در خواب آن پس کوچه ها فریاد
دوران پیش از این من چرخیده در غربت
با سر گذشتی آشنا از خرمی آزاد
ابری که از دریای قلبم باز می گردید
با دودها در آسمان پیوسته ، ای بیداد
در دره ای سرمای کوهستان نشسته است
بر صخره ای با غصه هایش یک پریزاد
گویی کلاغان جشن یک دلشوره دارند
امروز درد آسمان ها می رود از یاد