مرا آزاد کن جانا از این زندان بی تاثیر
چرا زنجیر می بندی براین دستان بی تاثیر
که می داند که درمان مرا راهی دگر هم هست
خدایا خسته ام دیگر از این درمان بی تاثیر
زمانی خان و رعیت بود و دست مردمان خالی
بکش دست از گدا بازی کنار خان بی تاثیر
زمانی عاشقت بودم که چشمان تو آتش بود
تو افتادی ز چشمانم شدی انسان بی تاثیر
خزان آمد و سرما زد گلستان وجودت را
منم در خانه ای غمگین و یک گلدان بی تاثیر
جواهرها که سرقت شد در این موزه را بستند
تلی از غصه ها مانده و یک دربان بی تاثیر