نقش گلها را اگر باد بهاری می کشد
سر نخ قالی کرمان را قناری می کشد
تا که خون گردد اناری سینه اش بر شاخه ها
با غبان در خانه سالی بی قراری می کشد
می رسد روزی که در دریای هستی موج ها
پای مستی را به اعماق خماری می کشد
حلقه ی دار است دنیا می شود هی تنگ تر
ریسمان را عاقبت چشم انتظاری می کشد
ارتش عشق تو دل را پادگانی کرده است
در پی اش گردان سرباز فراری می کشد