من تماشاگر تو هم تصویر دلخواه منی
پس چرا داری مرا در خاطرت خط می زنی
گوئیا باور نداری در دلم اندوه را
می کنم یادآوری عشق تو را با خود زنی
هرچه می آیم به دنبالت نمی یابم تو را
تاب پیمودن ندارد کفش های آهنی
دوره ی دلبر شناسی از مشاور خواستم
چون تو را آنقدر می فهمم که می دانم زنی
دوره ی تنهایی ام شاید به سر آید ولی
عشق می آید در آن روزی که هستم مردنی
باغ لب هایت پر از گل شد نمی دانم چرا
عشق رسواگر به جان آمد شدی بوسیدنی