لگد زدند عزیزان به اعتماد ما
اگر چه می رود این ضربه ها ز یاد ما
همینکه باد مخالف وزید دانستم
چه محکم است در این مذهب اعتقاد ما
به اهتزاز در آید دوباره پرچم آه
به روی سردر آینده از نهاد ما
هزار مرتبه گفتم شنیده اید انگار
ز گوش بی خبری مرحمت زیاد ما
گمان مدار که حرفی برای گفتن نیست
به سمت حوصله ها رفته تند بادِ ما
تو در کنار منی منتها نمی دانند
ز راه دور برآورده شد مراد ما
نکرده ایم تجاوز به خاک یارانی
که بسته اند به موشک درِ ستادِ ما
گذشته نوبت ما از بهانه ی ترشیز
بهای خنده ی ما شد به نوبتی ناچیز
اگرچه سنگ ادب را به سینه می زد دل
ولی به آب سخن می شود غزل ها تیز
همینکه زندگی از خنده می شود خالی
میان خاطره ها اشک می شود لبریز
دوباره فصل صداقت گذشت باور کن
دروغ عشق بزرگ و مصلحت آمیز
همیشه سوخت مرا خال گونه ات بانو
به جان دانه ی فلفل قسم که تندی نیز
نوشته نام تو را یاد من به روی اشک
ز حلقه های طلا مثل شبنمی آویز
حساب عشق تو سنگین شده ست اما من
هر آنچه هست بگو می کنم زجان واریز
به خواب افتاده تنهایی ما بر بستری افسوس
نیامد آرزو روزی زند از ما سری افسوس
من از هشدار جدی پزشکان نیز می ترسم
ولی دل می نویسد نسخه های دیگری افسوس
دلم می گیرد از هجران غمناک قناری ها
بیفتد گر به روی خاک تنهایی پری افسوس
پریشان می شوم وقتی که می بینم در آبادی
اجل یکباره می بندد ز یک منزل دری افسوس
کجا باید بتازد سرنوشتم گر چه می خواهم
بتازد بر غم آبادم ولی کو لشکری افسوس
عجب وقتی به پیری می رسد اندیشه ی آدم
شبستان خیالاتش ندارد آخری افسوس
به اعتماد تو ای آرزو وفایی نیست
هم از خیال تو دیگر مرا رهایی نیست
بگو به یار که من چاره ای دگر کردم
برای زخم دلم ظاهرا دوایی نیست
چه سر زمین عجیبی است سرزمین عشق
مسیر بی خطری در پی جدایی نیست
درون مسجد دل های سنگ دلداران
نوشته اند ببخشیدمان خدایی نیست
هزار دفعه از این کوچه ها گذر کردم
ولی چگونه بگویم که رد پایی نیست
دوباره نیز گرفتم نشان قبلی را
به یک محله رسیدم که هیچ جایی نیست
قلم زنی که به دستش دوباره ماژیک است
سزای گفتن صدها هزار تبریک است
چه آبشار قشنگی زکوه می ریزد
بسان شال سفیدی که بسته ای شیک است
به انحراف نیفتاده راهمان گم شد
چرا که خط لب این نگار باریک است
بیا به دیدن حالم همیشه پی در پی
مسیر دور تو با این قطار نزدیک است
نفس کشیدن من بی تو هست به تاثیر
دمی که نور نباشد مسیر تاریک است
ناشر:سخنوران
شاعر:حمیدرضا نادری
تلفن فروش:09153315416
دوستان عزیز و فرهیخته سلام:با کانال اشعار اینجانب در تلگرام و صفحه اینستاگرام من همراهی فرمایید.t.me/hamidrnaderiتلگرام و_hamidreza_naderi_اینستاگرام حمیدرضا نادری
ما تشنه ی عشقیم و تمنای زیادی
با خود نگرفتیم اگر جای زیادی
هر روز سر افرازیمان بیشتر از پیش
گر بر سرمان بوده لگد های زیادی
تا لب نکنی باز نفهمند که هستی
حل می شود اینگونه معمای زیادی
در واقعه ی عشق دخالت مکن ای جان
گیر است در این معرکه ها پای زیادی
طومار جهان است و بپیچد همه را نیز
طومار طلب می کند امضای زیادی
میان خوب و بد روزگار درگیری
که خواب غفلت دنیا نداشت تعبیری
نمی شود به زمان نیامده خوش بود
خبر نداده کسی را علامت پیری
هزار مرتبه بر من گذشته این معنی
نکرده گریه ی خونین به مرگ تاثیری
همیشه پشت حصار است باغ رویایی
تو سیب خاطره ها را ز آب می گیری
ندیده عاشق بانوی قصه ها شده ای
برای عکس نیفتاده قاب می گیری
مرا آزاد کن جانا از این زندان بی تاثیر
چرا زنجیر می بندی براین دستان بی تاثیر
که می داند که درمان مرا راهی دگر هم هست
خدایا خسته ام دیگر از این درمان بی تاثیر
زمانی خان و رعیت بود و دست مردمان خالی
بکش دست از گدا بازی کنار خان بی تاثیر
زمانی عاشقت بودم که چشمان تو آتش بود
تو افتادی ز چشمانم شدی انسان بی تاثیر
خزان آمد و سرما زد گلستان وجودت را
منم در خانه ای غمگین و یک گلدان بی تاثیر
جواهرها که سرقت شد در این موزه را بستند
تلی از غصه ها مانده و یک دربان بی تاثیر
وقتی نباشی در کنارم ، جا مهم نیست
حتی کنار ساحل دریا مهم نیست
وقتی نباشی با زمان کاری ندارم
در عالم زندانیان فردا مهم نیست
دیگر نمی فهمم چه می گویند مردم
حالا برایم حرف آدم ها مهم نیست
مثل درخت خشک و تنها بی خیالم
هر جا ببارد ابر جان افزا مهم نیست
باغی که در آن خاطراتت مرده باشد
بر شاخه هایش غنچه ی زیبا مهم نیست