سفارش تبلیغ
صبا ویژن
محبوب ترینِ شما نزد خداوند، خوش خوترین های شما هستند ؛ آنان که فروتنی می کنند و با دیگران الفت می گیرند و دیگران با آنان، الفت می گیرند [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :3
بازدید دیروز :32
کل بازدید :60533
تعداد کل یاداشته ها : 55
103/2/8
4:56 ص

هرکه چشمان تو را از آب زمزم ساخته

قلب خونینی برای خلق عالم ساخته

 

کودکی بودم گمان می کردم از روز ازل

تیغه ی شمشیر ها را ابن ملجم ساخته

 

فکر می کردم خدا روزی پشیمان می شود

اینکه با دستان خود یک روز آدم ساخته

 

هرچه توفان می رسد در کربلا پیچیده است

موج دریاهای ماتم را محرم ساخته

 

حرف های شاعران پیش را جدی مگیر

من بهشتم خانه اش را در جهنم ساخته

 

کم کمک این اشک هایت داستانی می شود

رود کارون را همین باران نم نم ساخته

 

گرچه فردوسی در آفاق سخن مشهور شد

شعرها را در حقیقت گرز رستم ساخته

 

باری از درد فراقت من خرابم کاشمر

گاهی انگور تو ما را شاد و خرم ساخته


  
  

هرگز نپرسیدی ز خود من با چه درگیرم

از بس که خود را خورده ام من از خودم سیرم

 

سی سال از آن دیوانگی رد شد ولی افسوس

حتی نمی بینی مرا روزی که می میرم

 

هرگز نمی خواهم ببینم بعد از این دیگر

آن چهره ی پیر تو را در چهره ی پیرم

 

صیاد چشمان سیاهم نیز می ترسم

بر آهوان فرش ترشیزی خورد تیرم

 

از کارهایم سر در آوردند انگاری

دشمن تقلب می کند از روی  تقدیرم

 

من باغ متروکم که کم کم خشک می گردد

حتی کلاغان می پرند از شاخ دلگیرم


  
  

رنگین کمان از پشت بی رنگی علامت داد

حس غریبی می رسد بر شانه های باد

 

گنجشک ها در کوچه ها پرواز می کردند

من می زنم در خواب آن پس کوچه ها فریاد

 

دوران پیش از این من چرخیده در غربت

با سر گذشتی آشنا از خرمی آزاد

 

ابری که از دریای قلبم باز می گردید

با دودها در آسمان پیوسته ، ای بیداد

 

در دره ای سرمای کوهستان نشسته است

بر صخره ای با غصه هایش یک پریزاد

 

گویی کلاغان جشن یک دلشوره دارند

امروز درد آسمان ها می رود از یاد


  
  

خسته ام از بس کشیدم نقشه ی آینده را

من نمی خواهم تو را لطفا رها کن بنده را

 

حل این دلواپسی در بین ما مقدور نیست

دست دیوان عدالت می دهم پرونده را

 

گر بپیچی بی جهت این بار بر اعمال من

عاقبت در دنده ی لج می گذارم دنده را

 

پاره کردی رشته ی صبر مرا هی می کشی

تا بچسبانی به هم این عشق از هم کنده را

 

اشک تمساحی از آن بر دیدگانم ریختم

تا بفهمم از نگاهت هر دروغ خنده را

 

راه باز است و مسافت دور در اقلیم عشق

می فریبد عاقبت سرعت شبی راننده را


  
  

تو زیر خاک نشستی و من به خاک سیاه

تفاوتی  نکند  این   برای  دنیا ،  آه

 

بگو به من که در آنجا چه می کنی ای عشق

چه می دهند به جای حقوق آخر ماه

 

نشانیت که ندارم چه نامه بنویسم

به دست کس نرسیده است نامه از الله

 

برای دیدنت ای آرزو چه باید کرد

گمان کنم که ندارد به غیر مردن راه

 

بهار می رسد آخر پس از زمستان است

زمان رفتن هرکس فرا رسد ناخواه

 

به گریه های خودم از فراق پابندم

که گریه می شکند قلب آسمان را گاه


  
  

بعد ازتومن بر مردنم اصرار دارم

حالا که رفتی گفتنی بسیار دارم

 

این رسم مردان خطا کار است افسوس

روزی که باید با تو باشم کار دارم

 

سخت است تنهایی برایم چونکه با تو

من خاطراتی پشت این دیوار دارم

 

غافل شدم از خود نمی دانستم این را

فرصت برای زندگی یک بار دارم

 

هرگز نگفتم عاشقت هستم و رفتم

من عاشقت بودم به این اقرار دارم


  
  

 

راز علف ها دست بی مقدار خاک است

یاقوت های سرخ ترشیزی به تاک است

 

لبخندتان لبخند ما را روشنی داد

آری دل آئینه از تزویر پاک است

 

ابری که می بارد چرا در سبزه زار است

وقتی کویر آشنایی چاک چاک است


اشک من از روی ندامت بود ؟ هرگز!

هر شوره زاری بر نم باران هلاک است


عاشق شدن یعنی به خاکستر رسیدن

چیزی که برگردد ز عشقستان پلاک است


همراه شب رفتیم و با شب گریه کردیم

ما را ز تنهایی کوهستان چه باک است


  
  


افتادن سرهایمان از سرگرانی است

برگی که می افتد نه از نامهربانی است


از ناله های جغد فهمیدم درست است

فریادهای نیمه شب ها آسمانی است


پیران جوانی را به خاطر می سپارند

حسی که پیری را نمی بیند جوانی است


مانند یک شبنم که در بند نسیم است

آدم نمی داند که در یک لحظه فانی است


در زیر هر سقفی که باشی غصه ها هست

هر جا که باشی آسمان هایش کمانی است


آهنگ ما در زندگی مشتی هیاهوست

تفسیر گل از زندگی با بی زبانی است



  
  

جز شقایق با لبت چیزی دگر همرنگ نیست

سنگ اگر درهم نریزد از نگاهت سنگ نیست


سر به روی شانه ی معشوقه خوابیدن رواست

مردن پروانه در آغوش گل ها ننگ نیست


روز مرگ و زندگی رفتارتان با کینه بود

فرق چندانی میان صلحتان با جنگ نیست


می شود گاهی که دلتنگیم در دیدار هم

در جدایی مشکل عاشق فقط فرسنگ نیست


از حریم دیگران بردار پایت را بفهم

در زمین وسعت فراوان است دنیا تنگ نیست


بشنو آهنگ حقیقت را که در آیین ما

مشکل دین خدا با نغمه و آهنگ نیست


این قدر دعوا نکن در انتخاب رنگ ها

هیچ قانونی برای انتخاب رنگ نیست


95/1/5::: 12:40 ص
نظر()
  
  

گم شدم در گیر و دار آرزو های خودم

تا به تنهایی رسیدم باز با پای خودم


مثل احساسی که از دلبستگی بیزار بود

من زمستانم گریزانم ز سرمای خودم


آتش سوزان عشقم در مسیر سرد باد

می شوم توفان ویرانی فردای خودم


قصه نامحرمان بس بود اما پس چرا

می کشم کشتی دزدان را به دریای خودم


خورده ام صد بار چوب اشتباهم را ولی

می کنم تایید مرگم را به امضای خودم


ادعا کردم که کوهم ریشه دارم در زمین

با نسیمی جابجا گشتم من از جای خودم


بس که گریان کرده ام لبخند های شوق را

سیل این دیوانگی آمد به صحرای خودم


  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستان عزیز و فرهیخته سلام:با کانال اشعار اینجانب در تلگرام و صفحه اینستاگرام من همراهی فرمایید.t.me/hamidrnaderiتلگرام و_hamidreza_naderi_اینستاگرام حمیدرضا نادری