سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و او را از قدر پرسیدند ، فرمود : ] راهى است تیره آن را مپیمایید و دریایى است ژرف بدان در میائید ، و راز خداست براى گشودنش خود را مفرسایید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :32
بازدید دیروز :9
کل بازدید :62206
تعداد کل یاداشته ها : 55
103/9/12
10:2 ع

دوران پادشاهی جسمم تمام شد

ساقی ! مریز باده که پر گریه جام شد


از لشکرغرور ، نه ، یک تن نمانده است

آن بارگاه آینه بی بار عام شد


بانو ! میا به خلوت بی اعتبار من

حتی نگاه عشق به چشمم حرام شد


اسبی نمانده است بتازم به نیستی

فریاد از این زمانه ! که شاهی غلام شد


دنیا مرا کشیده به بند خیال خود

آری پلنگ سرکش این بیشه رام شد


دروازه ها گسسته ، ستون ها شکسته اند

گویی درون سینه ی من انهدام شد


باران گرفته است مرا از گذشته ها

در کار زندگی همه اش انتقام شد


لشکرکشی نموده به من روزگار من

روزی که من جدا شدم از دل قیام شد


  
  

برنمی دارم چو آتش از لبم سیگار را

اینچنین آتش کشیدم روزهای تار را


خلوتم را می زند بر هم نگاه خسته ات

گر به روی پلکهایم جا دهم دیوار را


هر چه می خواهی که من گردن بگیرم حاضرم

حاضر گردن بگیرم حلقه های دار را


خرمنی از خاطراتت خوشه چینی کرده ام

کی تواند پر کند این خوشه چین انبار را


طوطی ام دریک قفس افتاده ام بر جان خویش

می زنم بر شیشه ی عمر خودم منقار را


  
  

شاید گمان کردی که شخصی ناتوانم

اما پشیمان می شوی از امتحانم


در مرز احساسات من پا می گذاری

باید ببینی ضربه ی تیر و کمانم


آماده ام اکنون که با سختی بسازم

تو می نویسی قصه را من قهرمانم


در انتظار برگ ریزانم نشستی

غافل که کاجی سربلند و بی خزانم


تو خان ده بودی ستم هایت زبانزد

من نیز دهقانی درون آن زمانم


جنگیده ام در یک نبرد نابرابر

زخمی شدم با ضربه ی همسنگرانم


  
  

خوشا به حال کسانی که زائرت بودند

از این رواق گذشتند عابرت بودند


خوشا به زمزمه های پرندگان عشق

خوشا به مرثیه هایی که شاعرت بودند


خوشا به حال زمینت که این کبوترها

بدون دانه و دامی مهاجرت بودند


خوشا به گنبد والا خوشا به گلدسته

که روز و شب ننشستند ناظرت بودند


چه خادمان بزرگی که برده ای از یاد

چه کافران حقیری که ذاکرت بودند


تمام سینه زنان پاسبان قبر توأند

تمام نیزه بدستان معاصرت بودند


جواب نامه ی سنگی نسیم کویت برد

به سرزمین کسانی که کافرت بودند


بدا به حال کسانی که در کنار حرم

برای روز مبادا مجاورت بودند


  
  

اینکه باخود گاه گاهی سخت دعوا می کنم

روزهای دلخوریت را تماشا می کنم


هر چه خندیدیم با هم روی هم در زندگی

وقت آن را صرف این گل های زیبا می کنم


من جواب مهربانی های دیروز تو را

در نسیم آشنای صبح پیدا می کنم


هر شبم را با تمام غصه های پیش رو

خسته از مردان بی تدبیر فردا می کنم


اشک خود را پاک کن گر اشک من جاری شود

نقش دریا را برایت باز اجرا می کنم


دست بردار از سرم اینقدر حالم را مپرس

چون سکوتم بشکند آشوب بر پا می کنم



  
  

آینده بهتر نیست ،فکری کن برایش

می آید از اکنون صدای گریه هایش


شوقی که با آن می دویدی کوچه ها را

شاید به آهی بشکند زانوی پایش


شاید موافق با تو در واقع نباشد

شخصی که پنهان می کنی در سر هوایش


شلیک گردیده است تیرکینه خواهی

وقتی که می افتی بپا خیزد صدایش


هر روز می رقصی ولی با سایه ی مرگ

آدم نمی فهمد که اینجا نیست جایش


وقتی پریدی راه برگشتی نداری

دریای دل ساحل ندارد انتهایش


  
  

 

خواندن عاشق برای دلخوشی خویش نیست 

هر که گوید یاعلی در کوچه ها درویش نیست


سوزش عشق است در نی می دمد وقت فراغ     

ناله ی چوپان در آبادی ز درد نیش نیست


دشت سرخ لاله ها نقاشی اشک است و خون

وارث این انقلاب ریشه پرور ریش نیست


در زمین راهی برای رستگاریت بجوی

آسمان ها بسته شد راهی تو را در پیش نیست


بشکند آئینه از سنگینی بار نگاه

حرمت آئیینه ها از دل شکستن بیش نیست

 


94/4/20::: 12:27 ص
نظر()
  
  

دوری از ما چهره ات را روبروی عشق کن

گر نمی آیی برایم آرزوی عشق کن


گم شدی در ابر و باد آسمان های فراق

جای تنها پر کشیدن جستجوی عشق کن


گریه هایت می شود شبنم به روی شوره زار

لااقل با اشک بارانت وضوی عشق کن


شد سکوتت مایه ی سر درگمی حال ما

واژه ای بفرست و حفظ آبروی عشق کن


صبر ما پایان ندارد منتها دیگر بس است

زهر جانکاهی برایم در سبوی عشق کن


94/4/4::: 11:13 ع
نظر()
  
  

 

هر سکوتی در گلوی یک صدا خوابیده است

ماتمی در پشت هر لبخند ما خوابیده است


قلبمان چون مسجدی خالی است هنگام نماز

در شبستان های تاریکش گدا خوابیده است


معنی عشق است یا تفسیر نو از زندگی

اینکه شب در خانه ها هر کس جدا خوابیده است


قصه ی مادر بزرگی نیست اما در سکوت

پشت سر با بچه ها یک ا ژدها خوابیده است


چون قطاری می رود دنیا ز بندرگاه عشق

فکر بی برگشت ما تا انتها خوابیده است


دودی از خلوت سرای آشنایی حلقه زد

آتشی در دیگدان لحظه ها خوابیده است

 


  
  


درحدیث عشق و باور ، ادعا ویرانگر است

رعد و برق آسمان ها را ، صدا ویرانگر است


حربه ی تکفیر می چربد به تزویر زمان

هر فریبی بسته در نام خدا ، ویرانگر است


بدتر از بیماری واگیر آدم می کشد

فتنه انگیزی، دوچندان از وبا ویرانگر است


سرکشی از روی نادانی اگر وحشیگری است

سر بریدن با حدیث مصطفی، ویرانگر است


چشمه را گنجایش دریای نامحدود نیست

خلعت شاهی بر انسان گدا ، ویرانگر است


قدرت شمشیر بران را ، ندارد هیچ تیغ

تیزی شمشیر دشمن، با ریا ویرانگر است



94/3/24::: 11:49 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دوستان عزیز و فرهیخته سلام:با کانال اشعار اینجانب در تلگرام و صفحه اینستاگرام من همراهی فرمایید.t.me/hamidrnaderiتلگرام و_hamidreza_naderi_اینستاگرام حمیدرضا نادری